پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

بهار 93 و سنگین شدن من

پسر عزیزم هنوزم باورم نمیشه که دارم مادر میشم و خدا نعمتی به این بزرگی بهم داده و یه پسر کوچولو رو در دلم گذاشته. بعضی وقتا به شک می افتم و از خودم می پرسم واقعاً من حامله ام؟ با اینکه راه رفتن و خوابیدن و نشستن برام سخت شده و وقتی با بابایی می ریم بیرون کلافه میشه و میگه چقد آروم راه میری . با اینکه همش حرکتت رو تو دلم حس می کنم . با اینکه پوست شکمم اینقد حساس شده و همش میخاره. با اینکه شکمم گنده شده و بارها صدای قلبت رو شنیدم بازم باورش سخته. پارسال این موقع ها با اینکه اولین عید مشترک من و بابایی بود و اولین عید دونفرمون ولی خیلی خیلی دوست داشتم خدا یه نی نی کوچولو بهمون بده. برای همین سر سفره م از چیزایی که میشد سه تا سه تا گذاش...
28 اسفند 1392

راحت شدن خیالم

عزیزم. امروز 26 اسفندماهه و چیزی به آخر سال نمونده .همش دو روزه دیگه مونده که میایم سرکار و بعدش دوهفته تعطیلیم.واسه این تعطیلات و استراحت خیلی خوشحالم .خیلی بهش احتیاج داشتم .این اواخر همش درگیر خرید و بازار و نمایشگاه بهاره بودم. خریدای بابایی هم بالاخره تموم شد.ولی خودم نتونستم چیزی بخرم آخه هرچی گشتم لباس خوشکل سایزم گیر نیومد. بی خیالش شدم دیگه. راستی مامانی نی نی کوچولوی همکارم هم به دنیا اومده.آراد کوچولوی بامزه.ایشالا که خوش قدم باشه . پنج شنبه گذشته که دوباره رفتم واسه تست قند خون.روز شنبه بابایی رفت از آزمایشگاه جوابش رو گرفت.بردم به خانم دکتر نشون دادم.گفت قند خونت نرمال نرماله.و هیچ مشکلی نداری.سری قبلی آزمایشگاه محترم ...
26 اسفند 1392

هفته بیست و نهم بارداری و تجربه کردن یه عالمه درد

سلام مامانی. الان که با هم تو هفته بیست و نهم هستیم و توی هفت ماهگی ، بعضی وقتا یه دردای عجیبی میاد سراغم که تا بحال تجربه نکردم.مخصوصاً درد تو ساق پام . شبا از دردش از خواب می پرم و بلند جیغ میزنم .آخه ماهیچه ساق پام بدجور می گیره و درد شدیدش نمیذاره تکونش بدم.به دکتر که گفتم گفتش از کیسه آب گرم استفاده کن.ولی اونجا ناحیه ای نیست که بشه از کیسه آب گرم استفاده کنی. این بیدار شدن جدا از بارها بیدار شدن از خواب شبونمه. این شبا اصلاً درست حسابی خوابم نمیبره. تا صبح ده بار بیدار میشم. جدیداً کمر درد هم به دردام اضافه شده.خخخخخخ الان میدونم تو دلت میگی مامانم چقد مونگه میده خوب چیکار کنم؟ ناز نازو بودم الان دیگه طاقت درد ندارم. کم ک...
20 اسفند 1392

خرید وسایل ضروری پسرم

سلام پسر شیطون خودم   این روزا که کم کم داریم به آخر سال نزدیک میشیم و دیگه چیزی به عید نوروز نمونده .هوا هم حسابی گرم شده و منم همش گرمم میشه و هی عرق میریزمو و پوست بدنم قرمز میشه و گر میگیرتم. اینا همش بخار حضور تو توی دلمه. آخه مامان بزرگ میگه پسر طبعش گرمه و باعث میشه مامانش هی گرمش بشه .نمیدونم تو هم اون داخل گرمت میشه یا نه؟ من که همش مجبورم کولر رو روشن کنم. آخره ساله و من امسال هنوز برای خودم خرید نکردم ولی برای پسر کوچولوم وسایل ضروریش رو خریدم. چندتا دست لباس کوچولوی سایز صفر و یک.یه حوله کوچولو.یه دونه پتو .لحاف و تشک و بالش کوچولو یه دونه قنداق فرنگی.وسایل بهداشتی مورد نیازت رو کامل خریدم.ولی بخاطر کوچیک بودن خونمو...
18 اسفند 1392

دیابت بارداری

مامانی حالم حسابی گرفته شده.تست دیابت دادم و مثله اینکه قند خونم بالاست و باید رژیم غذاییمو تغییر بدم و برنج و نون و چیزای شیرین رو خیلی کمتر استفاده کنم.دیروز رفتم پیش خانم دکتر احمدی.همه چی خوب بود فشار خون و آزمایش عفونت ادرار .رشد پسل خوشمزه م هم خوب بود .صدای قلب کوچولوش هم خدا رو شکر قشنگ بود.بجز اضافه وزنم که دکتر گفت داری ماهی سه کیلو اضافه میکنی و خیلی زیاده و باید اضافه وزنت ماهی یه کیلو باشه و بخاطر همین موضوع قرص مولتی ویتامینمو قطع کرد. تست قند بارداری هم یکم بیشتر از حد معمول رو نشون داد که بهم گفت دوباره این رو تکرار کن و فوری جوابش رو برام بیار. تا اگه لازم باشه برات دارو تجویز کنم. مامانی خیلی از چیزای خوشمزه رو دیگه نمی...
18 اسفند 1392

دیشب...

نی نی کوشمولوی خودم دیشب بالاخره طاقت نیورودمو و رفتم طرف مغازه های سیسمونی فروشی نمیدونی چه وسایلای رنگ و وارنگ و خوشکلی داشتن.من که داشتم از ذوق می مردم.از بس از فروشنده سوال پرسیدم که دیگه داشت عصبانی میشد کلی لباسای کوچیک کوچیک و رنگ رنگی.جورابای بند انگشتی دخترونه و پسرونه.سرویس حمام . یه عالمه شیشه شیر و پستونک و شامپوهای رنگارنگ با مارکهای متفاوت . خیلی خوشکل بودن .جورابای دخترونه از بس فانتزی و بامزه بودن بدجوری جذبم کرده بودن خیلی دلم میخاست یه دونه جوراب دخترونه هم برات بخرم. گهواره و سرویس خوابم بود با قنداق فرنگی و بالش و لحاف و تشک،با طرح لاک پشت و خرگوش  فعلا چون خونمون کوچیکه امکانش نیست که برات تخت و کمد بگیرم...
6 اسفند 1392

این روزها

اول یه سلام  کنم با پسر کوچولوی خودم که این روزا با شیطونی هاش و تکونای شدیدش حسابی  منو سرگرم کرده و همش منتظرم بیدار شه و  بهم ضربه بزنه. نی نی مامانی بعضی وقتا که حواسم بهت نیست و سرگرم کارای خونه هستم یا توی اداره دور وبرم شلوغه یدفعه یه ضربه محکم میزنی که دلم هرررری میریزه بعضی وقتام چون یهوییه جیغ میزنم.بابایی هم می پرسه وای چیییی شد؟ منم بهش جواب میدم بچه ت اذیتم میکنه.      ولی ضربه هات و تکونات تازگیها خیلی بامزه شده.تا میخام بخوابم انگار بازیت میگیره و شروع میکنی شیطونی کردن. بعضی وقتا میبینم شکمم داره تکون میخوره .بعضی وقتا احساس میکنم یه چیزی داره تو شکمم می لرزه. نمیدونم اون داخل داری چکار...
4 اسفند 1392
1