بهار 93 و سنگین شدن من
پسر عزیزم هنوزم باورم نمیشه که دارم مادر میشم و خدا نعمتی به این بزرگی بهم داده و یه پسر کوچولو رو در دلم گذاشته. بعضی وقتا به شک می افتم و از خودم می پرسم واقعاً من حامله ام؟ با اینکه راه رفتن و خوابیدن و نشستن برام سخت شده و وقتی با بابایی می ریم بیرون کلافه میشه و میگه چقد آروم راه میری . با اینکه همش حرکتت رو تو دلم حس می کنم . با اینکه پوست شکمم اینقد حساس شده و همش میخاره. با اینکه شکمم گنده شده و بارها صدای قلبت رو شنیدم بازم باورش سخته. پارسال این موقع ها با اینکه اولین عید مشترک من و بابایی بود و اولین عید دونفرمون ولی خیلی خیلی دوست داشتم خدا یه نی نی کوچولو بهمون بده. برای همین سر سفره م از چیزایی که میشد سه تا سه تا گذاش...
نویسنده :
مامان صدیقه
13:27